این اولین نقدم است ، معمولا نوشتن برایم سخت است ولی خوب اگر قلم دستم بیاید کار تمام میشود .

چطور است از عنوان کتاب شروع کنیم ؟

 

 

« شازده کوچولو »

عنوانش را دوست داشتم کاملا با محتوای داستان همخوانی داشت ، پسر کوچکی که به سیارات و اخترک های مختلف سفر میکند و با شخصیت های مختلف آشنا میشود و سوال های کودکانه ای میپرسد که پاسخ ها یشان دوپهلو هستند و انسان را به تفکر وا می دارند .

« محتوای داستان »

در بالا کمی از محتوای داستان گفتم که در این بخش سعی میکنم توضیحات بالا را بیشتر باز کنم و درباره شان نقد کنم .

شازده کوچولو به سیارات و اخترک های مختلف سفر میکند و با انسان ها و حیوانات مختلفی آشنا میشود که اکثریتشان افرادی خودخواه و جاه طلب هستند که همه را از بالا نگاه میکنند و تصور نمیکنند که آنها نیز از نگاه دیگران کوچک هستند !

شازده کوچولو میفهمد ، درک میکند ولی کودکان معصومند و هرگز به حاشیه ها نمیروند و این موضوع درباره شازده کوچولو هم صدق میکند ، او ذهنی باز و بدون مشغله دارد و خودش را درگیر گیر و دار دنیا نکرده است به همین سبب زندگی راحتتری دارد .

من خودم به شخصه نوع زندگیش را دوست دارم : )

شازده کوچولو پس از سفر در سیارات مختلف کوچک و بزرگ به زمین می آید و با مردی آشنا میشود که او هم شخصیت لطیف و دوست داشتنی دارد ، او در میانه های صحبتش از شخصیت آدم بزرگ ها نیز می گوید ، از بداخلاقی و خودخواهیشان و از اینکه همه چیز را از بعد خودشان میبینند صحبت میکند .

مثلا از نقاشی ماربوآیش گفت که داشت فیلی را هضم میکرد و دیگران او را سرکوب کردند چون از نظر آنها این کار در کنار مشغله هایشان مسخره بنظر می آمد ولی آنها این موضوع را در نظر نمیگرفتند که خودشان نیز روزی در گیر و دار این دنیای کودکانه بودند !

حالا میرسیم به یکی از قسمت های جالب  داستان یعنی اخترکی که مسکن پادشاهی خودخواه بود !

در این قسمت نویسنده شخصیت آدم های زورگو و خودبزرگ بین رو بسیار خوب نوشته است !

منظور نویسنده انسان هایی است که دچار غرور کاذب هستند و دیگران را پایینتر از خودشان میبینند و فقط به فکر دستور هستند و غرور کاذبشان موجب این میشود که به دیگران اهمیت ندهند !

بالاخره نوبت زیباترین و دوست داشتنی ترین و جالب ترین قسمت شازده کوچولو از نظر من رسید اتفاقات روباه و شازده کوچولو : )

در قسمت آشنایی ، روباه از جواب دادن به سوال شازده کوچولو گریز میکند ولی شازده کوچولو دقیقا مثل یک کودک روی سوالش پافشاری میکند تا روباه جواب دهد !

روباه از علاقه میگوید و منظورش این است که ما انسان ها همه برای هم یکی هستیم برای مثال من یک منتقد هستم از بین تمام منتقد های دیگر و شما هم خواننده ای هستید از بین تمام خوانندگان دیگر ولی در این بین علاقه باعث میشود که شما فرق دیگران را از هم تشخیص دهید !

جالب است که روباه برای دوستی خواهش میکند و زوری در کار نیست بالعکس دوستی های امروزی که برای هر کاری حتی دوستی هم زورت میکنند !

یکی از زیباترین قسمت ها شاید میتوان گفت همان قسمتی است که روباه به تنبلی و دوری آدم ها از یکدیگر اشاره میکند و میگوید چون دوستی را نمیشود از دکان خرید آدم ها بی دوست مانده اند ، واقعا جمله عمسق و تاثیر گذاری است !

روباه به چیزهای جالبی اشاره میکند که یکی از آنها رسم و رسوم است که به قولش از یادها رفته اند !

در کل پیشنهاد میکنم این کتاب رو از دست ندید : )